میدونم زرد نورانی این رنگی نیست! ولی چرا تا من میام یه کاری رو بکنم برعکسش میشه؟ مثلا الان تا میام حال خودمو خوب کنم و خوب نگهدارم، میبینم عع اونی که داره میره همون دلخوشی منه! :|
امروز روز نورانی ای نبود چون خدا باهام قهر کرده هی من بهش میگم بابا با مرام! با معرفت! لوتی! اینکارا چیه؟ به تو نمیاد. بیابغلم کن. بیا بهم بگو داری نگام میکنی.
خدا هم در همون لحظه لطف جدیدی رو بهم رو میکنه تا بفهمم حتا لایق قهر بودنش عم نیستم!
بهش میگم باشه هرکار دوست داری بکن چون قرار اینه که یادم نره تو خدای منی و میدونم توعم به این راحتیا یادت نمیره من بندهتم! و جزوه علیاکبرو باز میکنم تا درس بخونم و یادم بره همهچیزو! یادم نمیره. سندش دایرههای خیس از اشک رو صفحه های جزوهست!
درباره این سایت