امروز روز نه چندان خوب و نه چندان افتضاحی بود! هرروز باید یه کوییز بدیم حالا از درسای مختلف. یه سری تسته که باید تو نیم ساعت بزنیم! امتحان امروز با اینکه خیلی کوچیک بود برام مهم بود و من علی رغم اینکه تو اون مبحث خدایی میکردم چه تو سالای پایه و چه سر کلاس و چه تو تمرینا، گند زدم امتحانمو به تمام معنا! و بهترین دوستم غیرمستقیم بهم گفت اصلن مهم نیست که دلت برام تنگ شده و اصلن مهم نیست که قرار بر چی بوده، راحت تر اینه که اتفاق جور دیگهای بیفته که حتا ذره ای به من ربط هم نمیتونه داشته باشه این مدل جدید! با اینکه پذیرفتم و حرفاش منطقی بود ولی چیزی جلوی بزرگ شدن بغض ته گلومو نمیگرفت! بغضی که با امتحان اول صبح شکل گرفت، با حرفای صمیمیترین دوستام رسمیت پیدا کرد و نهایتن با جواب ندادنای مهمترین دوستم که از دستم ناراحته، تبدیل به یه غده سرطانی شد.
ولی به هرحال نمیخوام درباره این روزمرگیهای امروز پست بذارم چون امروز واقعن همش محدود به اون بغض ته گلو نمیشد! مثلن میشد لحظات جک «عزتالله» رو تا قیامت باهاش حال کرد چون من سر همون کلاس بیش از بیس بار تذکر گرفتم که دخترم صاف بشین:| که دخترم ح نزن:| که بابا زهرا یه دقه آروم بگیر دیگه! (انقد که هیجانام بالا زده بود:دی)
میخوام بگم من یه داداشی دارم که یه ساعت میگرده تو نت تا عکس باحال و پسندیده پیدا کنه واسه روز دختر برام بفرسته و پیدا نمیکنه و حالا بگذریم، ولی این چیزی رو عوض نمیکنه! خاطره تمام شبایی که به خاطر دعواهای وحشتناک تو خونه همهمون گریون خابیدیم رو پاک میکنه؟ درد اون کلاس عکاسیای که نذاشت تا آخر ادامهش بدم رو چیزی جز زمان، کم میکنه؟ چیزی رو درست میکنه وقتی نصف وقتی که من برا المپیاد خوندن گذاشته بودم رو صرف بحثای الکی سر ازدواج ایشون کردیم؟ نه!
حالا از اونور من یه زنداداشی دارم که امروز برام یه متنی فرستاد که دختر گل روزت مبارک عاسیسم:| در تلاشهای متمادی برای نزدیکتر شدن و صمیمیتر شدن فرمالیته به ایشون چه اعتماد هایی رو که از دست ندادم و چه موقعیتهایی که پودر نکردم!
خدا منو ببخشه اگه قضاوتی شکل بگیره. فقط شرح ماوقع میدم:
- من شیفته عکاسیم. نه عکاسی جشن تولد و ما ژست فلان میگیریم ازمون عکس بگیر! ولی این دوستمون چنین انتظاری ازم داره! بگذریم که اگر بخوام این ماجرا رو بازش کنم هفتصد و هفتاد و دو تا پست میتونم دربارهش بنویسم. خلاصهش اینکه گفت زهراجان.فلان عکسارو ریختی از دوربین تو کامپیوتر که ببینیم؟ گفتم میخوام عکسارو با ادیت تحویلتون بدم ولی بیا یه چندتاشونو ببین که خوب شدن! این شد که من اعتماد کردم.هارد رو جلوش باز کردم و دونه دونه فولدرارو رد کردم و تمام کوچهپسکوچههای هارد رو نشونش دادم! از دو روز بعدش تا همین الان که دارم مینویسم و بیش از دو سه ماه از اون قضیه گذشته، هارد مفقود شده و کوچیکترین اثری ازش نیست! (رسمن بدبخت شدم با گم شدن هارد!)
- یا یه بار دیگه درجهت همون اعتماد نابهجا یه عکس تو گوشیم باز کردم که ببینه و رفت تا ته گالریمو درآورد:| منم که تو این موقعیتا لال میشم:/ نشستم نگاش کردم که داشت به جستجوش ادامه میداد، حتا وسط کارش گوشیم قفل شد و گفت عع قفل شد! گفتم رمزش فلانه -_- انقد من موجود سادهای م و از سادگیم پیشش ضربه خوردم. چون تا یه هفته بعدش سر عکسای توی گوشی من دعوای عظیمی بین من و داداشم بود:/
- یه بار دیگه خاهرم بهم گفت ععع این شلواره چهقدر قشنگه جدیده؟ از کجا آوردیش؟ گفتم نه! همونه که اِن سال پیش داداش برا خودش خریده بود و تنگ بود مدلش و دوس نداشت و داد به من! از قضا اون دوستمون که گفتم بالاتر هم اونجا بود. نشون به اون نشون که از آخرین باری که شلوارو انداختم تو رخت چرکا برای شستن تا همین چنددیقه پیش نمیدونستم چی به سرش اومده! فکر میکردم غرق شده تو انبوه لباسا و هنوز شسته نشده. الان اومدم برای ست فردام که شومیز سبز کمرنگ میخام بپوشم، اون شلوار سورمهای عه رو بیابم که یه دفه با یه واقعیت تلخ روبهرو شدم:| شلوار سورمهای عه دیگه از مایملک من نبود. از اونایی بود که داداش تو کمدش نگه میداره و هروقت میخواد برا زنش تیپ بزنه میپوشتشون!
- و.
و.
و.
و!
با همه این اوصاف، اصلن کارشون درست بود که به من تبریک روز دختر گفتن؟ و احیانن کار من حال بههم زن نبود که گفتم «واااای مرسی خیلی خوشحالم کردین» و کلی جیغ ویغ در این جهت؟
پ.ن: فردا باید با کسی خودمو روبهرو کنم که اسمش دوست صمیمیم عه ولی حرف زدن باهاش از ترسناکترین کارهای دنیاست! بدی قضیه اینه که از خیلی وقت پیش تکتک جملاتی که میخواد بگه رو میدونم ولی اونقدر جز منطق خودش منطقی رو نمیشناسه که واقعن تو جواب دادن بهشون گیر میکنم. حتا اگر هفتهها بهش فکر کنم!! دعام میکنین واسه خوب پیش رفتن فردا؟:)
پ.ن۲: ببخشید که انقد طولانی شد:|
پ.ن۳: همچنان و بیش از همیشه امیدوار که خداوند متعال خودش اینجارو از دید آشنا و فامیل حفظ کناد!!
درباره این سایت